ماما وردگ در فیسبوک فعالتر است. خواهرزاده ها بشتابند. در بخش جستجو به فارسی بنویسید
ماما وردگ
و درخواست رفاقت فیسبوکی کنید. به همین ساده گی
ماما وردگ در فیسبوک فعالتر است. خواهرزاده ها بشتابند. در بخش جستجو به فارسی بنویسید
ماما وردگ
و درخواست رفاقت فیسبوکی کنید. به همین ساده گی
خداوند، در وجه تسمیه بعضی ها، استفراغ را شامل طبیعت ما کرد.
برخی از اسپرماتوزایدهای موفق، هنوز عادت دوران اسپرماتوزایدی شان را از دست نداده اند و در جاده ها از همه سبقت می گیرند، بی خیال تنگی جاده و گرد و خاکی که روی جاده های خام برپا می شود.
چند روز است خبرها را دنبال نکرده ام، بشار اسد دموکرات شده یا برای ساختن پایپ لاین گاز قطر به اروپا کدام نقشه ی دیگر پیدا کرده اند؟ از بس این روزها هیچ خبری از آدم کشی ها در آنجا نشر نمیشه…
رفراندومی برگزار کنیم در وردگ و از وردگ ها بپرسیم: می خواهند با فرانسه ملحق شوند، یا نه، می خواهند از افغانستان استقلال بگیرند؟ آن وقت عجب خوش به حال سایر نقاط افغانستان می شود: یا همسایه ی فرانسه می شوند و یا همسایه یک کشور مستقل که سراپایش تیاتر کمیدی است.
به تقلید از مردم کریما گفتم، ها!
فیس بوک را که می بینم مقدار مارکیز شناسی خون افغانها کمی بالاتر از نورم به نظر می آید. باید کاری کرد، داکتر! کدام داکتر در فیس بوک است؟
از سجاده بیشتر
خوشم می آید.
جایی، بهتر ازین؟
دو تا عمودی…
آنانی که پیش از ما زنده گی می کردند، اسلاف ما بودند
آنانی که بعد از ما زنده گی می کنند، اخلاف مایند.
پس ما کیستیم؟
حالاف؟ یا احلاف؟
خنده دار نبود؟
سوادت را بالا ببر
انگبین را
با گلاب آمیخته
شیر را هم
در شرابش ریخته
گفت شاعر این سه مصراع جفنگ
تا بگوید:
هست ماما
مرد بس فرهیخته
اشکهایم
جای واین سفید را نگرفت
-می دانم-
اما تو کوکاکولا را ترجیح می دهی
و اندوه من
جل و پلاسش را برچید
تا تو را خجالت دهد
با رای دادن به اشرف غنی احمدزی…
بگو، راستی
پس از من هم که مشغول فیسبوکی،
مطمئنی من بمانم خوب است کنارت در تخت خواب وقتی تو مشغول چت با احتمالنی هستی؟
در جایی خواندم: به یک میلیارد مگس اعتنا نکنید. در گُه هیچ چیز جالبی نیست!
دل ماما به او روشنفکرکایی میسوزه که به امید پیروزی زلمی رسول دکان پیتزا فروشی خود را در آلمان و امریکا و… سرقلفی دادند و آمدند کابل که وزیر شوند، اگه نشد، معین شوند و اگه نشد بروند زمین بخرند و شهرک بسازند و مردم را وارد گفتمان خردگرایانه ی انتقادی کنند، حالا مانده اند که آنهمه نیکتایی براند و ساعت های فیلیپ پاتک جعلی را کجا بفروشند….
آنهایی که به اشرف غنی رای ندادند، کسانی بودند که از طالب بدشان می آمد و در نتیجه از کسی که طالبان و تروریست ها را ژمنه کرده بود چی خوشی می کند، خوش شان نمی آمد.
آنهایی که به زلمی رسول رای ندادند، کسانی بودند که دیگر حوصله تداوم پنچ سال دیگر یاوه گرایی و هیچ محوری کرزی را نداشتند. از برادری با طالبان خسته بودند و فلم پوتین-مدودوف- پوتین را دیده بودند.
آنهایی که به داکتر عبدالله رای ندادند، کسانی بودند که از آداب معاشرت پنجشیری ها در موترهای بی پلیت در کوچه های شهرشان پس از پیروزی او می ترسیدند.
آنهایی که به سیاف و شیروزی، سلطانزوی و هدایت امین ارسلا و قطب الدین هلال رای ندادند- کسانی بودند که عقل داشتند
این مصراع را مولانا از یکی از شاعران قرن اول قبل از هجرت که در پته خزانه شرحش آمده، دزدیده و به فارسی ترجمه ناقص کرده است:
از نامش چی اوغان دی ملول یمه انسان می آرزوست
وقتی اشرف غنی اجمد زی به قندهار می رود و این ولایت را لوی قندهار می نامد، به نظر شما چه کار کرده است؟
الف. از قندهاری ها را لوی دیده است
ب. از دیگران را کوچک دیده
ج. برای این دلقک معنای واژه ها مهم نیست، مهم این است که رای بیاورد
میگن اشرف غنی احمدزی در قندهار پریروز گفت: او قنداری ها، مه برتان واده کدم که طالب هایتانه آزاد می کنم. اونه کردم!
شخص مذکور دیروز به جاغوری رفت و در آنجا گفت: وقتی در بهترین دانشگاه های امریکا درس می دادم، آرزو داشتم در جاغوری معلم شوم!
ماما وردگ حالا دعا می کند خداوند در معاد بعدی اشرف غنی را هزاره و در جاغوری و در محاصره همانهایی که از زندان آزاد می کند، تولد کند تا جزای این همه دروغگویی های روی سیاهش را ببیند.
بترسید از روزی که ماما وردگ هذیان های موزون مقفا بسراید و شما با تمام وزن فزیکی تان او را ورجاوند فرهیخته ی گرانسنگ تلقی کنید….
ماما وردگ شدیدن متأثر است از شهادت سردار عزیز و خانواده اش توسط سرهای بی مغز طالبی. مدتی اینجا نمی تواند بنویسد و نمی خواهد مانند برخی عزیزان فیسبوکی شعرهای مزخرف خود را به این مناسبت سر شما تیر کند.
امروز سردار را کشتند، فردا ماما وردگ را می کشند و شما می آييد دو سه جمله نوکریوالی خوب و بد می نویسید و منتظر می مانید تا یکی دیگر را بکشند. بی فکر این که شاید آن بعدی شما باشید. بله، شخص شما!
بعضی ها را که می بینی، متقاعد می شوی که فرایند تکامل انسان از بوزینه هنوز تمام نشده است.
– بچیم برو، ده تا بشقاب از آشپزخانه بیار!
-مادرجان، ده تا بشقابه چه می کنی؟ وقت نان که نیست!
– نی بچیم، مه با پدرجانت می خواهم گپ بزنم!
-میتانی کمی پول به من قرض بتی؟
– کمی یعنی چقدر؟
– یعنی همان قدر که بعدها که برنمی گردانم، تو خجالت بکشی یادآوری کنی.
در زندهگی هر فلش لحظه یی می رسد که سرپوشکش گم می شود.
در گذشته کسانی در افغانستان آهنگ می ساختند که سرشان به تنشان می ارزید. حالا کسانی می سازند که سرشان به تنشان می لرزد.
شاید به به دلیل وزن لنگی.
پس از مارشال، آقای غالب، وزیر عدلیه هم از دنیا رفت. به نظر ماما می رسد این کابینه از کدام گپی خبر دارد که یکه پر یکه پر ما را تنها مانده می روند.
قربان «اوغایتا» که اپوزیسیون بودن یک هیبت داشت! مردم زندان را قبول می کردند ولی جور آمدن را نه. همش ۵۳ روز به پایان کرزی مانده، مردکه یک و نیم سال نماینده
گی نمایندهگی مردمه ایلا کرده میره معاون کرزی میشه… به عبارت دگه (به قول بچه کاکایم) همه ده صف مثل فاحشه های پشت ویترین نشسته اند که کی صدایشان می کنی. وللا! اما جالب است بدانیم 53 روز جای مارشال چند روپه تمام شده برِ آقای قانونی؟
به من نگاه کرد و بعد به دوست پسرش. باز نگاهی به سراپایم انداخت و باز نگاهی به سراپای دوست پسرش… نه… دیگر او دست پسر نبود. دوست پسر سابق بود.
شما را به خدا ما نیاز به پژوهش و کارشناسی و … داریم؟
در طریق نفع خود کس نیست محتاج دلیل
بی عصا راه نفس معلوم باشد کور را